تصور کنید تشنه وسط بیابان هستید و بازتابی میبینید که نمیدانید آب است یا سراب.
چه میکنید؟ به سمتش نمیدوید؟
آیا با این استدلال که موارد پیشین سراب بود، میایستید و منتظر یک آب زلال و مطمئن میمانید یا در هر کورسویی دنبال «چیزی» برای رفع عطش میگردید؟
اساسا در شرایطی که مجال استدلال نیست، گوش تشنهی در حال هلاکت، بدهکار کسی هست؟
آیا جز این است که هر که به او سراب نشان دهد را دوست و هرکه او را از بیراهه بازدارد، دشمن میپندارد؟
این حکایت امروز مردم ما است.
آنقدر با کارشکنی منتخبان امروزشان، در حداقلهای زندگی و حتی سیر کردن خود درمانده شدهاند که فرار به ناکجاآباد و رهایی از وضع موجود تنها هدفشان است.
این مردم حتی اگر سارق آب و عامل عطش خود را بشناسند، چارهای ندارند جز کرنش در برابر او برای جرعهای؛ چه رسد به آنکه بسیاری دوست و دشمن را اشتباه گرفتهاند.
گوش تشنه بدهکار نخواهد بود تا تشنگیاش رفع نشود، و تشنگیاش رفع نمیشود اگر از دویدن به سوی سراب دست نکشد.
این دور باطل و گره ناگشوده چگونه باز میشود؟
خدمت صادقانه، جهش تولید، رزمایش همدلی و نهضت روشنگری.
بار سنگینی بر دوش داریم...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.