مشکل از جایی شروع شد که به جای کار فرهنگی در مهد و مدرسه و مسجد و محله، رفتیم چسبیدیم به توییتر.
داخل یک اتاق دربسته مجازی نشستیم و طوفان و هیاهو کردیم به خیال اینکه گوش فلک را کر و قلههای مجازی را فتح میکنیم.
غافل از اینکه صدایی از آن اتاق کوچک و البته جذاب، بیرون نمیرود و مردم ایران خارج از اتاق توییتر و حتی خانه مجازی، و در کوچه و بازار حقیقی زیست میکنند.
وقتی مرور میکنم که چه شد که عرصه حقیقی را رها کردیم و شاخه خاصی از مجازی (توییتر) را چسبیدیم و در آن هم تمام توان و تلاش را صرف عبثترین اقدام (ترند هشتگ) کردیم، به این نتیجه میرسم که سال ۸۸ یک اقلیت محض، وقتی در صندوقها و علی الارض از جبهه انقلاب و اکثریت مردم شکست خوردند، تنها راه تنفس و ابراز وجودشان مجرای مجازی بود که در آن ترند کردن هشتگ برایشان تقلایی مضحک برای اکثریت نمایی شد.
اینجا بود که خیلی از دوستان انقلابی ما تصمیم گرفتند برای خارج کردن آن عرصه از دست ضدانقلاب، سنگر مجازی را هم فتح کنند، اما نتیجه عملا شد رها کردن عرصههای واقعی میدان و رفتن به کنج توییتر.
به تعبیر دیگر شبکهسازی اجتماعی را به شبکههای اجتماعی فروختیم.