خاطرات حسن روحانی، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۴۵: «واقعه از این قرار بود که من در یک ماه محرمی روز دوازدهم موقع اذان صبح از خانه خارج شدم و برای نماز صبح به سمت مسجد پشت خندق [مسجد ولی عصر فعلی] رفتم. وارد حیاط مسجد شدم و در کنار حوضی که در سمت چپ قرار داشت نشستم و مشغول گرفتن وضو شدم. پدرم داخل مسجد رفته بود و نماز جماعت صبح هم شروع شده بود. من همان طور که کنار حوض نشسته بودم و در حال وضو بودم احساس کردم که یک مرتبه حیاط روشن شد مثل این که نورافکنی به تابش درآمده باشد. در آن حال حس کردم نور از بالا می تابد سرم را بلند کردم و یک شی نورانی را که تقریبا مکعب مستطیل بود و حدود دو متر طول داشت و عرض و ارتفاع آن هم حدود یک متر بود، دیدم که از بالا به سمت داخل حیاط مسجد به آرامی در حال فرود آمدن است. احساس می کردم افرادی در این هودج نورانی نشسته اند ولی چیزی جز تلالو نور نمی دیدم. بعد دیدم که آن شی نورانی در شمال شرق حیاط مسجد فرود آمد. آنگاه پس از چند دقیقه توقف بلند شد و به حرکت درآمد. در هنگام برخاستن هودج علی رغم این که برای نماز صبح می خواستم داخل مسجد بروم بی اختیار دنبال آن به راه افتادم و دیدم پس از عبور از تکیه پشت خندق به تکیه بعدی یعنی تکیه بیرون دژ رفت و در وسط آن تکیه فرود آمد. فاصله این دو تکیه شاید حدود ۲۰۰ متر بود. پس از آن دوباره هودج بلند شد و در فضا به راه خود ادامه داد و من هم در کوچه آن را می دیدم. هودج به سمت شرق (سمت مشهد) حرکت کرد و بعد از چند دقیقه از نظرم غایب شد. درحالی که احساس عجیبی به من دست داده بود و از خود بی خود شده بودم، احساس یک شعف بی نظیر معنوی توام با کمی ترس و وحشت داشتم. پس از این ماجرا به سمت مسجد بازگشتم وقتی به مسجد رسیدم نمازجماعت صبح تمام شده بود. همان وقت در ذهن کودکانه ام به نظرم آمد که ارواح مطهر معصومین و فرشتگان به این هودج آمده اند و به این تکیه ها که محل عزاداری سالار شهیدان بود سر زدند. این ماجرا خیال نبود در بیداری اتفاق افتاد و کاملا آن را به چشم دیدم».
روحانی، ۹ خرداد ۹۴: «ما دارای عصمت نیستیم، متأسفانه یا خوشبختانه خواب هم نمیبینیم. به فالگیر و جنگیر هم از اول معتقد نبودیم».